- حشره شناس
کسی که حشرات را می شناسد، کسی که در احوال حشرات مطالعه می کند
معنی حشره شناس - جستجوی لغت در جدول جو
- حشره شناس (اَ دَ پَ وَ دَ/ دِ)
دانشمند شناسندۀ حشرات: از کی تا حالا حشره شناس شده ای. (سایه روشن هدایت ص 16)
- حشره شناس
مایشناس کسی که عالم باحوال و زندگانی حشرات است عالم بعلم حشره شناسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ویژگی آنکه چاره و درمان دردی را بشناسد، ویژگی کسی که راه اصلاح امری را بداند
مستشرق، خاورشناس، کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبان ها و آداب ملل مشرق زمین است
(زَ بامْ بَ)
لغت نامه دهخدا
شناسندۀ چاره. علاج شناس. معالج. آنکه درمان و علاج دردی یا مرضی داند و شناسد:
چون شد آن چاره جوی چاره شناس
باز پس گشت با هزار سپاس.
نظامی
چون شد آن چاره جوی چاره شناس
باز پس گشت با هزار سپاس.
نظامی
(دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
راه شناس. شناسندۀ راه. آشنا به راه. بلد. (از یاداشت مؤلف) :
در آبی چنان کشتی آسان نرفت
و گر رفت بی ره شناسان نرفت.
نظامی.
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز ره نامۀ رهشناسان پیر.
نظامی.
، شناسندۀ حق. شناسندۀ راه حقیقت. اهل معرفت. (از یادداشت مؤلف) :
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی به دین پروری ره شناس.
دقیقی.
ولیک از دگر ره شناسان هند
شنیدم هم از فیلسوفان هند.
اسدی.
همی جستم از خسرو ره شناس
که نیکیش را چون گزارم سپاس.
اسدی.
به دانش چنین می نماید قیاس
دگر رهبری هست بر ره شناس.
نظامی.
رجوع به راه شناس شود
در آبی چنان کشتی آسان نرفت
و گر رفت بی ره شناسان نرفت.
نظامی.
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز ره نامۀ رهشناسان پیر.
نظامی.
، شناسندۀ حق. شناسندۀ راه حقیقت. اهل معرفت. (از یادداشت مؤلف) :
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی به دین پروری ره شناس.
دقیقی.
ولیک از دگر ره شناسان هند
شنیدم هم از فیلسوفان هند.
اسدی.
همی جستم از خسرو ره شناس
که نیکیش را چون گزارم سپاس.
اسدی.
به دانش چنین می نماید قیاس
دگر رهبری هست بر ره شناس.
نظامی.
رجوع به راه شناس شود
سخن دان، سخن شناس، نقاد
خاورشناس، مستشرق